چون صفر تهی، چون الف تنها



گیسو به گل آراسته ای، لب به تبسم

خاموشی و در خامشی ات صوت و سخن گم


دور از منی آنگونه که عقل از دل و با من

اندوه تو نزدیک تر از لب به تکلم


از جسم رها نیستی اما ز لطافت

افزون تر از آنی که درآیی به تجسم


می خوانی ام اما نه بدان سان که خلایق

می بینمت اما نه بدانگونه که مردم


لب باز مکن تا که ندانند خلایق

آن میوه ی ممنوعه نه سیب است نه گندم


خاموشی ات اینگونه که دریای معانیست

بر خاکِ  تکلّم چه نیازی به تیمم


رضا طهماسبی


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وردپرس vazifehshenas کوردیلا شرلی ماهان پریوار آموخته های من از بورس دانشنامه ی علم مهران جعفرخانی کاوه کمپانی انتخابات مجلس یازدهم اصفهان ateliyearak